سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سپنتا هدیه پاک و مقدس خداوند

آخرین حمام سال 1393

آخرین حمام سال 93 رو هم رفتی که ایندفعه توی حمام حسابی آب بازی رو یاد گرفتی و همش شالاپ شولوپ میکردی من هم کلی ازت فیلم گرفتم الهی مادر قربونت بره پسرم ...
29 اسفند 1393

اولین چهارشنبه سوری

عزیز دلم روز چهارشنبه سوری که شب آخرین چهارشنبه سال هست از صبح خونه بودیم و عصر رفتیم خونه مامانی جون مرضیه و روی بالکن خونشون یه کمی فش فش و ترقه هایی رو که پدر برات خریده بود رو روشن کردیم. پسرم خدا رو شکر اصلا از صدای ترقه ها نمیترسیدی و فقط خیره شده بودی به فش فشه ها و همش میخواستی او نارو بگیری. قربون پسر شجاع خودم برم.مطمئنم وقتی که بزرگتر بشی در مورد این مراسم ایرانی قدیمی ازمون سوال میپرسی خوب منم هم اینجا یه کم در مورد این شب برات مطلب گذاشتم تا بخونی: تاریخچه چهارشنبه سوری چهارشنبه ‌ سوری نام جشنی است که تغییر یافته مراسم باستانی پنج روز آخر سال به نام پنجه دزدیده یا اندرگاه است. این جشن برگرفته از آیین زرت...
26 اسفند 1393

پسرم نیم سالگیت مبارک

پسر عزیزتر از جانم سلام امروز دیگه رسما نیم ساله شدی.وای خدای من چقدر زود این شش ماه گذشت هر لحظه با خودم میگم باید از ثانیه ثانیه این روزها لذت ببرم مطمئنم یه روز دلم برای این روزای قشنگ تنگ میشه. توی این ماهی که گذشت اولین های زیادی داشتی اولین شهربازی ، اولین بار رفتن به فروشگاه ، اولین بار رفتن به سوپرمارکت ، اولین غذای کمکی . شیر مرد من دیگه حسابی داری بزرگ میشی . هر روز صبح که چشمهام رو باز مبکنم و تو رو میبینم که کنارم مثل یه فرشته کوچولو آروم خوابیدی انگار تمام دنیارو به من میدن و روزی هزاران بار از خدای مهربون به خاطر تو تشکر میکنم ، که به من اجازه داد لذت مادر شدن رو حس کنم.حالا دیگه بوسیدن و بوییدن و نگاه کردن به چهره م...
23 اسفند 1393

اثر دست و پای خوشگلت

بالاخره اثر دست و پا تو روی خمیر زدیم.تاریخ 28 بهمن 93 تو سن پنج ماه و پنج روزگی الهی قربون دست ها و پاهای قشنگت برم مامان جون از کاملیا جون و دایی جون علیرضا هم خیلی ممنونیم که این تابلو و دوتا آلبوم دیگه رو واسه پسرم خریدن ایشالا جبران کنیم مطمئنم یکی از بهترین هدیه هایی بشه که سپنتا میگیره ...
6 اسفند 1393

پنج ماهگی

سپنتای عزیزم 150 روز از روزهای قشنگ زندگیت رو باهم پشت سر گذاشتیم. توی این ماهی که گذشت من و پدر بزرگ شدنت رو حس کردیم.حالا دیگه میتونی غلت بزنی ، دستهای قشنگت رو برای اومدن بغل ما و همچنین برای گرفتن اسباب بازی دراز میکنی.اکثر کسانی که تو رو میبینند میگن که خوش اخلاق و مهربونی ، خیلی باهوشی و قیافه ات هم خیلی مردونه است. توی این ماه اولین مسافرتت رو هم رفتیم.من و تو و پدر سه تایی رفتیم شمال. خیلی خوش گذشت و تو هم خیلی آروم بودی و اصلا اذیت نشدیم.مسافرتمون 8 روز طول کشید که خونه دوستای عزیزمون موندیم و اونها هم خیلی تو رو دوست داشتن و تو هم اونجا خیلی راحت بودی. این ماه برای اولین بار غریبی هم کردی  و حالا دیگه وقتی...
6 اسفند 1393
1